می شویم با اشک چشم هایم
سنگ به سنگ خیابان های دلم را
تا شاید گذارت بیافتد به کلبه احزان دلم...
خسته نمی شوم از چشم به راهت بودن
اما چه تلخ است... زهر دوریت در رگ های دلم...
یادت می کنم
و به شوق نگاهت پر می کشم
لبخند زیبایت را به یاد می آورم
و می بارم
همه کوچه ها و خیابان های دنیا را سخت می بارم
به پهنای صورت می بارم
شرمنده ام مهربانم
تا شیعه تو بودن راه زیادی بود برای من
اما
دست از طلب نمی کشم
عاشق تو ام
رهایت نمی کنم
مرا دریاب...
تاریخ : یکشنبه 93/6/2 | 10:40 عصر | نویسنده : سیده زهرا رحمانی / Zahra Shia | نظرات ()