نمی دانم چه کنم
صبر می کنم
بر هر آنچه تو برایم می خواهی
می سوزم
تمام می شوم
مثل شمعی که نفس های آخر را می کشد
تمام می شوم
هر روز ضعیف تر از دیروزم
جانی نمانده
تو نگاهم می کنی
و من در انتظار باران رحمت تو...
تمام می شوم...
و تو همچنان نگاهم می کنی
سال ها پیش گفته بودی نمی توانم
و من گستاخ و پر مدعا
گفتم که می توانم
به خداوندیت نمی توانم
کمکم کن
بیش از این نمی توانم
مرا ببخش
و آمرزیده در آغوشم گیر
مرگی را مشتاقم که در آغوشت درآیم
مرا با همه کمی هایم ببخش و بپذیر
تمام کن این دوره های جانگذاز فراقت را
محبوب مهربانم
به خداوندیت جز تو را نمی خواهم
هیچ آرزویی جز تو ندارم
مرا ببخش و بپذیر...
تاریخ : جمعه 93/8/30 | 6:17 عصر | نویسنده : سیده زهرا رحمانی / Zahra Shia | نظرات ()