سلامی از دور دست ها
از دوردست ترین مراتع عشق
تا شکوه زیبایی نگاهت...
سلام مهربانم
دلت کاش گاهی هوایم را کند
و تو
با همه شکوه عجیبت
به کلبه ویران دلم سری بزنی
و مرا با همه کمی هایم ... آه...
نگاهی
لبخندی
آزمونی از عشق...
سخت تر...
نفس گیرتر...
عاشقانه تر...
چه موج اشتیاقی به پا می کند دریای محبتت
و عمق نگاهت که هر عاشقی را آب می کند...
باز هم در آزمون هایت سربلند می شوم
با لحظه لحظه جان دادن
و روح کوچک من باید درد بکشد
درد های عمیق
تا بزرگ شود
آنقدر بزرگ شود تا درخور فنای در تو شدن شود...
آه نازنینم
یادش بخیر
گفتی نمی توانی
گفتم می توانم...
و چقدر سخت و زیباست لحظه لحظه جان کندن برای محبوب...
هر لحظه هزار بار برایت جان می دهم
زجر می کشم
متلاشی می شوم
اما رهایت نمی کنم
رهایت نمی کنم
من آفریده شده ام تا برای تو جان دهم
تا عاشق تو باشم
و همه لحظه هایم را خرج تو کنم
و حرامم باد اگر جز این شود
و چقدر تاوان پس می دهم برای همه ثانیه هایی که حرام جز تو کردم...
مرا ببخش
و مرا بپذیر
و مرا دوست بدار
و بگذار تا اولین فدایی نگاه بی انتهایت باشم...
مهربان من...