یادم نمی رود

آن دمی که به من گفتی: نمی توانی!

...

نگاه مهربانت... آه... متلاشی کرد مرا...

....

پذیرفتی تمنای عاشقانه مرا

و شروع شد درس های سخت عاشقی

...

و من این بنده ضعیف و گناه آلود و مدعی

مدعی عشق "تو"

می گذارنم رتبه ها و کلاس های سخت و پر درد "عاشق تو بودن" را

با نمره هایی کم و شرم آور

مردود می شوم و از نو شروع می شود... درد های جانکاه عاشقی...

می میرم و می آید عطر خوش فاطمیت! زنده می کند مرا... از نو!

می میرم و زنده می شوم مدام

در سال های سخت سخت عاشقی

...

طلا را در آتش ناب می کنند

منی که سیاه تر از قیرم... چه عذاب ها لازم است تا نابم کنی...

گفتی: نمی توانی! گفتم: می توانم!!!

چه جسارتی در حضورت داشتم!

...

بکش تیغ عشق را

بر گردن عاشقی که جز "جان دادن برایت" نمی تواند

رحم کن بر جان نحیف نیمه جانم

و جان نیمه جانم را بپذیر

همه وجودم تسلیم عشق پر نور و پر از خدای توست

بکش تیغ عشق را...


ابراهیم زیبا و مهربان منی

و من این قربانی نا لایق و ضعیف تو ...

شرمنده ام مولایم...

می پذیری با لبخند مهربان همیشگیت من نیمه جان را

شرمندگی مرا به شکوه رسانده ای

باور کن می میرم برای تو

بکش تیغ عشق را...

 

 







تاریخ : سه شنبه 92/12/6 | 12:2 عصر | نویسنده : سیده زهرا رحمانی / Zahra Shia | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.