آنقدر عشق بازی کردی در نیمه های شب
و آنقدر کوچه های شب را بارانی کردی
که شب عاشق تو شد
و بلند مرتبه ترین وجود خویش را به نام تو زد...
تعجب نمی کنم
تو "علی" هستی
همان بلند مرتبه ای که دنیا با شناختش زانو می زند
و شیاطین از شنیدن نامش فریاد درد سرمی دهند
بلند ترین شب سال
که بلندتر از هزار ماه است
عطر تو را می دهد
سیل باران اشک های تو را می طلبد
...
میلیون ها نفر اشک می ریزند
تا شاید گوشه ای از اشک های تو را که دیگر نیست...
جبران کنند
کمتر از مرغابی ام اگر
دست به دامنت نشوم
دست به دامان توام
تا ابد دست به دامان تو ام
...
ولی من مرغابی نیستم که دامنت را رها کنم!!!
رهایت نمی کنم!
گفتی شیعه من اگر کوه باشد
به جرم شیعه بودنش پودر می شود
چنگ به دامانت می زنم
و رهایت نمی کنم
زمانه مرا پودر کرده
اما رهایت نمی کنم
آسمان بر سرم تاخته
اما رهایت نمی کنم
سیلی روزگار، روزگارم را بهم ریخته
اما رهایت نمی کنم
غمگین می شوم
گریه می کنم
اما رهایت نمی کنم
قلبم متلاشی می شود
در ثانیه های تلخ جوانیم
اما رهایت نمی کنم
تا ابد چنگ به دامان عشق تو
شرمنده ام مولایم... از من تا شیعه تو بودن راه درازیست
اما عاشق تو ام
هر چه بادا باد ...
اما رهایت نمی کنم...