1/ گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام . جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد . امام رو کردند به من: "عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش." چوب را برداشتم و دویدم . جوجه های گنجشک مانده بودند توی لانه و مار داشت حمله می کرد بهشان . مار را کشتم و برگشتم با خودم می گفتم امام و حجت خدا باید هم با زبان همه ی موجودات آشنا باشد.
2/ کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .
عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای پذیرایی نداشت ، امام ، مهربان نگاهش کرد:" هر چه داری بیاور." سه قرص نان و کوزه ای عسل گذاشت جلوی امام . امام عبایش را کشید رویش ، دعا خواند . بعد از زیر عبا به همه نان و عسل داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود.
3/ به امام جواد(ع) گفتم:"بعضی ها می گویند مامون به پدرت لقب رضا داد، وقتی به ولایت عهدی راضی شد."
گفت :"دروغ می گویند . پدرم را خداوند رضا نامید چون ، خداوند او را پسندید و اهل آسمان، رسول خدا و ائمه در زمین از او خوشنود بودند."
گفتم :" مگر بقیه پدرانتان پسندیده ی خدا و ائمه نبودند؟"
گفت :"چرا؟"
گفتم :"پس چه طور فقط او رضا شد؟"
گفت:" چون دشمنانش هم او را پسندیدند و فقط پدرم بود که جمع دوست و دشمن از او راضی بودند.
4/ رفته بودم دیدن امام، محاسن شان را رنگ کرده بودند، مشکی شده بود و زیبا! گفتم: مبارک باشد. فرمود: همیشه تمیز و آراسته باش مخصوصا برای همسرت. تو دلت میخواهد وقتی می روی خانه همسرت را ناآراسته ببینی؟ گفت: نه یابن رسول ا...! علی بن موسی فرمود: او هم از تو چنین انتظاری دارد. این کار علاوه بر پاداش نزد خدا باعث پاکدامنی خانواده میشود.
5/ از مدینه تا خراسان شتربان امام بود. مردی از روستاهای اصفهان. سنی مذهب. به خراسان که رسیدند امام کرایه شان را داد.رو کرد به امام: "پسرپیامبر!دست خطی بدهید برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ." امام برایش نوشتند:"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشی. دوستان و شیعیان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند."
6/ راهزنان به خیال اینکه تاجری ثروتمند است و جای پولهایش را نشان نمی دهد ، گرفتندش و تا توانستند شکنجه اش دادند.دهانش را پر از برف کرده بودند ساعتها. یکی شان دلش به رحم آمده بود و فراری اش داده بود. او هم فرار کرده بود از دستشان. اما دیگر نمی توانست حرف بزند. رسید خراسان. شنید امام در نیشابورند. از خستگی خوابس برد. توی خواب صدایی شنید:" برو پیش امام ، دوایت را می داند."
بعد هم امام را دید که گفتند :"زیره و سعتر و نمک را بکوب و بگذار روی زبانت ، خوب می شود." از خواب که بیدار شد ، اهمیتی نداد. راه افتاد به سمت خانه اش در نیشابور، مردم می گفتند امام وارد رباط سعد شده، رفت پیش امام برای شکوه از مشکلش . امام گفت :"به آنچه گفته بودمت ، عمل کن ." گفت :"چه ؟" گفتند:"یادت رفته ، عالم خواب . زیره ، سعتر و نمک."
7/ مأمون دست برد چند دانه انگور خورد. تحکم کرد.
ـ بخور دیگر!
امام حبه ی اول را کند... .گداشت در دهان مبارک.حبه ی دوم ، حبه ی سوم... .
جگرش سوخت . خوشه افتاد پایین... .
ردا را کشید روی سر ،بلند شد.
مأمون گفت :"پسر عمو! کجا می روی؟"
ـ به جایی که تو مرا فرستادی...
8/ مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند. کلنگ زمین را نشکافت . اباصلت می گفت:"امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد." مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند. قبر امام قبله ی هارون شده بود.
9/ ـ کجایی مرد خراسانی؟ صدایش از پشت در می آمد. دستش را از لای در آورد بیرون . یک کیسه ی پر از طلا . ـ این ها را بگیر و برو ، نمی خواهم ببینمت . گرفت و رفت . پرسیدند :"خطایی کرده بود؟" گفت :"نه،اگر مرا می دید خجالت می کشید."
10/ یاسر تعریف می کرد، عرصه بر امام چنان تنگ شده بود که هر جمعه ، از مسجد جامع که بر می گشت ، با همان غبار غرق راه ، دست ها را می برد بالا:"خدایا ! اگر فرج و گشایشم در مرگ من است ، در مرگم تعجیل کن." یاد علی می افتادیم و چاه و نخلستان . آخرش هم به خدای علی رستگار شد.
سلام به همه دخترای زیبای ایران زمینم
اونایی که زیبایی از صورتشون می باره
از روح و قلبشون
از نگاه مهربون و موقرشون
از قلب پر نور و پر از خداشون
از سجاده های دعاشون
از موهای زیباشون که همیشه پشت روسری پنهونه
از اندام زیباشون پشت لباسای بلند و چادرشون قایمه
از نوای قشنگ طنین صداشون که هیچ نامحرمی نمی شنوه
از روح پر از خداشون که تحمل چشای هرزه رو نداره
سلام به زیباترین و پر نور ترین دخترای دنیا
دخترای زیبای ایران زمینم
سلام به همه دخترا ی زیبای سرزمینم
اونایی که عطر فاطمه زهرا رو می دن
اونایی که تو هیچ شرایطی روسریشون عقب نمی ره
اون ور دنیام که برن موهاشون باد نمی خوره
اونایی که چشمای پاک و پر از نورشون عطر ناب خدا رو می ده
...
تیکه کنایه های "مردایی با فهم پایینو" تحمل می کنن
اما حجابشونو کنار نمی ذارن
نگاهای سنگین و طرد کننده پسرای هرزه رو تحمل می کنن
اما حجابشونو کنار نمی ذارن
گاهی دلشون می شکنه، گریه می کنن
اما حجابشونو کنار نمی ذارن
سلام به همه زیبارویان پر نور و ستودنی سرزمینم
دخترای زیبا و مومن ایران زمینم
در زادروز بزرگ بانوی اسلام کریمه اهل بیت
حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
روزت مبارک دختر زیبای سرزمینم
تو که از زیبایی صورت شهره زمینی
و از زیبایی سیرت شهره آسمونا
روزتون مبارک زیبا رویان مومن سرزمینم...
اگه هر حجابی رو انتخاب می کنی که حرمت خدا رو نگه داشته باشی "مقدسه"
آخه حرمت خدا "مقدسه"
اگه حجابت حجاب برتر چادره
اگه حجابت حجاب پوشیده بدون چادره
مهم حریم خداست
فرقی نمی کنه
مهم حریم خداست
حریم خدا رو نگه دار... با سلیقه خودت
ولی حریم خدا... "مقدسه"
حریم خدا... "مقدسه"
و این تو همه ابعاد زندگی ما باید حرف آخرو بزنه
تو گفتارمون
تو افکارمون
تو کسب درآمدمون
تو همه ابعاد وجودمون
یادمون باشه
تو همه ثانیه ها
حرام یعنی شکوندن حریم مقدس خداوند
و
حریم خدا "مقدسه"
چقدر دلم هوای عصر خنک پاییزی را میکند
تا باز نگاهت را از دور جست و جو کنم
هزاران فنجان قهوه داغ در هوای نبودت قندیل بست!
و تو هنوز ناپیدایی....
چقدر دلم هوای عصر خنک پاییزی را میکند
که باز رو به روی یاد تو بنشینم
غرق در یاد نگاهت
در خنکای دلچسب پاییز
یک فنجان قهوه ترک بنوشم
من باز می خواهم فال بگیرم و فنجان را سر و ته می کنم
و باز نمیدانم معنی این خطوط قهوه ای چیست
و باز قطره های اشکم همه شکل ها را بهم می ریزد...
می شویم با اشک چشم هایم
سنگ به سنگ خیابان های دلم را
تا شاید گذارت بیافتد به کلبه احزان دلم...
خسته نمی شوم از چشم به راهت بودن
اما چه تلخ است... زهر دوریت در رگ های دلم...
یادت می کنم
و به شوق نگاهت پر می کشم
لبخند زیبایت را به یاد می آورم
و می بارم
همه کوچه ها و خیابان های دنیا را سخت می بارم
به پهنای صورت می بارم
شرمنده ام مهربانم
تا شیعه تو بودن راه زیادی بود برای من
اما
دست از طلب نمی کشم
عاشق تو ام
رهایت نمی کنم
مرا دریاب...
عیب از کجاست؟ غیبت او بیدلیل نیست
چون ذاتاً آفتاب، به مردم بخیل نیست
بعد از دو نیم کردن دل، پا بر آن گذار
این سینه کمتر از وسط رود نیل نیست
شاعر:....؟

یا رب الحجة
بحق الحجة
اشف صدر الحجة
بظهور الحجة...
در احادیث داریم وقتی خییییییلی غمگینی به این ذکر پناه ببر
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
و وقتی درد و مصبیت از زندگیت بیرون نمیره سیلی از صلوات به راه بنداز
تا سیل صلوات تمام غم ها دردها و مصائب رو از زندگیت بشوره و ببره بریزه بیرون...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام خدای مهربونم
می دونم خیلی دوسم داری
منو با همه کمی هام!!!
...
تو گفتی روح منو از روح خودت جدا کردی
مگه میشه پاره ای از وجود خودتو دوست نداشته باشی؟؟؟
عاشقانه فریاد می زنم:
"خدایا می خواهم برای تو بمیرم"
نگو: "نه"
خدایا، من هرگز کوتاه نمی آیم!
خدای مهربانم
مرا ببخش که هنوز تو را باور نکرده ام
هنوز به تو اعتماد نکرده ام
هنوز نمی شناسمت
بعد از سال ها بندگی
هنوز نفهمیده ام که تو خوبی مرا می خواهی
و همیشه بهترین ها را برایم مقدر می کنی...
هنوز بر سر خواسته های احمقانه ام اسرار می کنم
و به تو با نگاه تردید می نگرم!!!
حال آنکه تو از مادر مهربان تری
آه محبوبم...
خداوندا مهربانم
مرا ببخش
و یاریم کن
تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم
بخاطر همه نعمت های بی انتهایت تو را سپاس می گویم
شرمندگی مرا بپذیر
و رسم عاشقانه و عارفانه بندگی کردنت را
در نهایت عشق
به من بیاموز
ای مهربان ترین مهربانان
همه کوچه پس کوچه ها را گشتم
همه خیابان ها و شهر ها را
زیر برف و باران
میان اشک و آه خونین دل
اما نیافتم...محبوبم را...
نیافتم تو را که از رگ گردن به من نزدیک تری...
می بارم
پربار تر از ابر بهاری می بارم
سیل می شوم به سوی بارگاه عاشقانه ات...
مرا ببخش
محبتی را که باید از تو گدایی می کردم
آه..
چه حقیرانه در مخلوق ناتوانت پوییدم!!!
گناهم نابخشودنیست
اما اگر به آغوش مهربان تو پناه نیاورم چه کنم؟؟؟
...
ای که جزتو محبوبی نیست
ای که جز تو پناهگاهی نیست
به تو فرار می کنم... از خودم!
از همه اشتباهاتم
از همه دردهایم
طوفان زده را نجات ندهی غرق می شود
نابودمیشود
در سیاهی گناه می میرد
کمکم کن
جز تو راه نجاتی نیست...
کمکم کن...
ای که کلیدهای آسمان ها و زمین به دست توست
و اراده تو مافوق همه اراده هاست
به خداوندیت دیگر نمی توانم
معجزه کن
بیش از همیشه معجزه کن
تسلیم تو ام مهربانم
بیش از همیشه معجزه کن...
تو را می خواهم
فراتر از همه نیازهایم
بیشتر از همه دردهایم
عاشقانه می خواهمت
دردا که عشق را در دنیای پست و بی ارزش و دون طلبیدم
گناهم بسیار عظیم است...
می دانم
اما محبوب من
تو مرا نبخشی چه کنم؟؟؟
به که پناه ببرم؟
تو را جز از درگاه خودت از کجا گدایی کنم؟؟
رب مهربانم
عاشقانه اشک هایم را به بارگاهت آوردم
تا این بار "تو" را از تو گدایی کنم
این کهنه گدای عصیانگر درمانده خویش را ببخش
و بپذیر...
بپذیر قلب شکسته و دردمند مرا
ای مهربان ترین مهربانان...
نامه هایم را برای پاره کردن نوشتم
می توانی بسوزانیشان
حرف هایم را بی دلیل گفتم
می توانی فراموششان کنی
ولی قلبم را عاشقانه بخشیدم
نمی توانی دوستم نداشته باشی...
همه از قیامت می ترسن
ولی من آرزو دارم قیامت شه
آخه قیامت خیلی خوبه
...
تو قیامت کسی حرف مفت نمی زنه
کسی زور نمی گه
خدا به دهن همه ظالما مهر میزنه
تا نتونن دروغ بگن
تا نتونن با دوز و کلک و صحنه سازی و حرف بازی...
حق رو نا حق جلوه بدن
و ناحقو حق...
تو قیامت هیچکی نمی تونه دورغ بگه
لاف بزنه
حرف مفت بزنه
همه ساکتن
حق روشنه
خداوند منتظر شاهد و وکیل نیست
کسی پارتیش کلفت نیست
کسی به ناحق جایی نمی شینه
کسی با پول باباش پله های ترقیو بالا نمی ره
کسی که نخبست و فوق العاده حقش پایمال نمیشه
بی لیاقتا بالا نشین نیستن
خوبا مظلوم و گوشه نشین نیستن
به خدا قیامت خود بهشته
من آرزو دارم قیامت برسه
کاش بخوابم صبح پاشم ببینم قیامت شده...